شیرین نامه خواب
- زهی خیال باطل من که فکر کردم وعده جایزه های متعدد تو را به سوی خوابی آرام و بی بهانه میبرد ، خلاصه بگویم بردمت برای خواب با تمام تشریفات ....مدتی تو تختم ساکت موندم تا تو بخوابی و بعد چراغی روشن کردم تا شروع به مطالعه برای ازمونی که در راه است اما دریغ از آرامش....بله تو امدی و شروع کردی و جزوه من بر شد از حرفهای تغز دخترکی که کاملا میداند چطور دل مادر را ببرد و مطالعه امشب ما نیز بر باد رفت و الان دیگر تو خوابی و من بیدار نوشتن برایت :
- زهی خیال باطل من که فکر کردم وعده جایزه های متعدد تو را به سوی خوابی آرام و بی بهانه میبرد ، خلاصه بگویم بردمت برای خواب با تمام تشریفات ....مدتی تو تختم ساکت موندم تا تو بخوابی و بعد چراغی روشن کردم تا شروع به مطالعه برای ازمونی که در راه است اما دریغ از آرامش....بله تو امدی و شروع کردی و جزوه من بر شد از حرفهای تغز دخترکی که کاملا میداند چطور دل مادر را ببرد و مطالعه امشب ما نیز بر باد رفت و الان دیگر تو خوابی و من بیدار نوشتن برایت :
- مامانی تو نی نی بودی اسم بابات کی بود؟
- جواب دادم و بوسه ای فرستادم و گفتم : برو بخواب دخترم
میگی : اگه بوس نزدیکتر نکنی خوشحال نیستم
میگی : وقتی تو ، تو اتاقم نیستی ، دلم میسوزه واسه تو
بعد چند بار راضی کردنت که بری بخوابی و برگشتن سریعت ، میگی : خیلی خوشحالم که اینطوری میبینم چند بار ( منظورت روی مبارک بنده است )
میگی : مامان منصرف شدم برای ناخن ( منظورت اینه که دیگه ناخونات رو نمیخوری و البته من فکر میکنم چون خوابت میومد بیشتر جمله ها رو نصفه میگفتی )
میگی : مامان راحت درستو بخون ( و من ساده دل فکر کردم دیگه تموم شد اما....)
ناراحتی منو که دیدی میگی : بیا یکم آشتی کنیم و وقتی جوابی نمیگیری ، میگی : داری گریمو در میاریا ، گریمو دربیاری ناراحت میشم
خلاصه بعد کامل بوسیدن مجدد میگی : خیلی خوشحالم دیدمت ، فردا میبینمت
ولی باز هم نرفته بودی و دیگه ابروهای من گره افتاد که میگی : مامان میشه ابروهاتو اینطوری نکنی ، مامان میشه منو ببخشی ؟
میگم : بخشیدم میگی : نه نبخشیدی میگم : ببین دارم میخندم یعنی بخشیدمت
و میدونی که این نوع خندیدن نشانه ای از بخشیدن ندارد میگی : خندیدن یعنی نبخشیدن
میگی : میشه زیادی خندون بشی که حل بشه قضیه و من دیگه دارم با در حالی با صدای بلند میخندم که نیم ساعتی از نیمه شب گذشته....
میگی : حال ندارم این همه راهو برم تو اتاقم
میگی : موضوع رو میزنی خراب میکنی میبرسم کدوم موضوع ؟
میگی : جایزه مایزه ( در جواب صحبتهای من که اگه نخوابی جایزه ات رو از دست میدی )
باز هم رفتی اما برگشتی و میگی : ببخشید میگم : باشه برو بخواب
میگی : اگه بوسم کنی ممنون میشه میبوسمت ، میگی : یه خنده من لبخندی میزنم و تو دیگه این دفعه واقعا میری بخوابی ....
دم در اتاقت که میرسی ، میگی : خیلی خوشحالم که تو تختم میخوابم
و این حرفهایت یک ساعتی زمان برد همراه با کلی بغل و بوسه و خنده های ریز تو که میدونستی داری حرف میزنی مدام برای اینکه وقت خوابیدنت رو به تاخیر بندازی ...........
یکی از جمله های چند شب قبل هنگام خواب : آخه به تو فکر میکنم گریه ام میگیره ( در جواب من که بهت میگفتم گریه نکنی )
و میگی : آخه هر کار میکنم نمیتونم اشکم نیاد
و یه چیز جالب که از وقتی بابا بهت گفته گوسفند بشمار تا خوابت ببره ، صدات میاد که گوسفند میشمری : 1 دونه گوسفند ، دو تا دونه گوسفند ، چهار تا دونه گوسفند ، one گوسفند........
شیرین تر از قند مهر ماه 91
- (سه سال و 2 ماه ) ، تو بارکینگ به باباجون میگی : باباجون بزار یکم بدوم تخلیه شم بعد بریم
- میگی : گوشی بابا یه جورایی مال منه
- 30 مهر : زالزالک آوردم بخوری ، میگی : الان فصل اینه ؟!
- 30 مهر : برچسب دور آب معدنی رو باز کردی دور بات بستی ، میبرسم چی شده ؟
میگی : بام خورده به ماشین بانسمان کردم میگم : خدا نکنه
میگی : اشکالی نداره ، خدا بکنه
شیرین تر از قند آبان ماه
- 1 آبان 91 : تراشه های الماس کار میکردیم ، میگی : از صبح من درگیر درسم
- دوست مامان ( خاله سمیه ) زنگ زده باهات صحبت میکنه ، میبرسه میای بریم بیرون ،
میگی : نه من کار دارم ، کلاس زبان دارم
بازم 1 آبان : عطسه میزنی ، میگی : مامان انگار سرما خوردم - عطسه میزنم - شاید مریض شده باشم
- تلفظ بعضی کلمات : به بماد میگی : کماد بنویسم : بنوشتم یا ونوشتم
بابایی میگه : بنوشتم نه بنویسم میگی : خب لهجه ام اینجوریه
شیرین تر از قند آذر ماه
آذر ماه : بهت گفتم دخترم دیگه باید تو اتاق خودت روی تخت خودت بخوابی ...میگی : من رفتم تو اتاق خودم خوابیدم ، بابا نیاد بیش تو بخوابه ها....
- شنبه 25 آذر 91: رفته بودم جگر خوری .بابا گفت : سیر شدی بریم .گفتی : نه حالا حالا ها سیر نمیشم
-25 آذر 91 : چیزایی که میخوری جالبه برام مثلا اولین چیزی که فهمیدیم خیلی دوست داری زیتون بود . الان هم که کام کوات میخوری چند روز قبل باباجون از حیاط موسسه ربان یه دونه برات چیده بود که خیلی با اشتها خورده بودی و چون دیده بود خیلی دوست داری رفته بود برات خریده بود که امشب حسابی خوردی البته اول به بابایی میگی ترششو بگیر که باباجون یه کوچولو بوستش رو میکنه و آبش رو میمکه تا ترشیش گرفته شه بعد خانومی این میوه رو با بوستش نوش جان میفرمائید
٢٦ آذر ٩١ : کیف من رو برداشتی مثلا مهمونی اومدی خونه ما . اومدی نشستی مثلا موبایلت زنگ میخوره میگی : ا....بسرم چقدر زنگ میزنه .میگم اسم بسرت چیه ؟ میگی : مهراد میگم : چه اسم قشنگی ،چطوری انتخاب کردی ؟ میگی : باباش انتخاب کرده این اسم رو ..... ( البته بعدا این اسم به مداد تغییر یافت )
آذر ماه : یه مدتیه هر وقت کاری میخوای انجام بدی یا یه چیزی میخوای میگی : آخه مامان میدونی چرا اینو میخوام
٢٧ آذر 91 : دارم برای خودم نسکافه درست کنم ، تو هم نسکافه میخوای و بعد میگی : البته راستشو بخوای من زیاد میخوام و بعد اینکه خوردی میگی : مامان عالی بود نسکافش
٢٩ آذر ٩٠ : سیب خواستی برات بوست گرفتم همیشه چند تیکه میکنم این دفعه دو تیکه کردم اومدی بگیری ظرف سیب رو از من میگی : همین ، میگم : اره میگی : چه سیب بدجنسی !! میگم : چرا ؟ میگی : برای اینکه دو تیکه اس - سیب خیلی دوست داری البته به قول خودت برای خواب . هر شب قبل از خواب حتما سیب میخوری و تا میایم بخوابیم میگی مامان سیب و سیب آوردن برای تو برنامه هرشبه ، البته معمولا قبلش آماده میذارم ولی اگه یادم بره معمولا زحمتشو بابایی میکشه.و تا حالا چقدر برات توضیح دادم که قبل مسواک سیب بخور اما...........
دیشب رژ برداشتی تمام رژ رو کشیدی رو سرامیک بعدش هم ضدآفتابت که رولی هست رو کشیدی روش ، که فکر کنم دیگه قابل استفاده نباشه.....
شیرین نامه بهمن ماه
١ بهمن: شب موقع خواب: برام شیر و کورنفلکس بیاری دیگه ممنون میشم
3 بهمن : دیدی باهات بازی کردم سرگرمت کردم
٤ بهمن: تصمیم گرفتم دیگه لباس perpleام رو دوست داشته باشم ( یه لباس یاسی داری که یه مدت نمیبوشیدی و البته بعد این تصمیم دیگه هر روز میخوای موقع بیرون رفتن همین لباس رو ببوشی)
٧ بهمن : دور از دید من هستی جلوی آینه داری رز میزنی میگم : آسا دیگه نزن ببر بزار سر جاش میگی : تو که نمیبینی من دارم چی کار میکنم
٨ بهمن :بابا ازت میرسه امروز چیکار کردی میگی : رفتیم
بازار -رفتیم بارک - کلی مامانو اذیت کردم - بعدش هم معذرت خواهی کردم
19 بهمن : میگی : بابا برنامت چیه ؟ بریم مسجد یا بازی کنیم باباجواب میده بازی کنیم
میگی : من دلم میخواد برم مسجد برای دخترخالم دعا کنم هیچوقت مریض نشه...
20 بهمن : دارم کتاب بخونم ، میگی : مامانی این کتابو بخونی بعد میرسی به این ورقای قاطی باتی ( اشاره به جزوه هام )
٢٣ بهمن : بابا شیرینی درست کرده . میگی : آدم انرزی میگیره تو خونه شیرینی درست میکنه.
٢٤ بهمن : برگه دادم برای نقاشی. اومدی میگی : یه دونه دیگه بدی ممنون میشم
٢٧ بهمن : رفتیم دریا ، بدر بزرگ دختری که باهاش دوست شدی براتون گل چیده بود ، گل رو آوردی خونه میگی :گلی که از بیرون بیاری خونه بهت معجزه میده . (میگی از سی دی شنل قرمزی شنیدم
- شیرینی که باباجون با ترکیب مغزگردو و فندق و عسل درست کرد و تو حسابی نوش جان کردی ( ظرف زرد محصول همکاری تو و بابایی )
- اینم کام کوآت که در کمال تعجب ما میخوری.....
- و اینم شیرین کاری دخترکم